پرنسس رزالینپرنسس رزالین، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

شاهدختِ من

روزمرگی ها و جسته گریختگی های افکار مامی

امروز چطوری ناز دختر باهوشم .داشتیم آواز بازی میکردیم. من واست آوازهای کودکانه میخوندم و شمام آروم آروم ورجه وورجه میکردی. جالبه همینکه سکوت میکردم شروع میکردی به لگد زدن! اونم به چه محکمی و تا دوباره نمیخوندم لگدهات قطع نمیشد و در نهایت بعد از 40 دقیقه خوابت برد.معنی  بعضی لگدهاتو میفهمم.اگه تند و پیوسته باشه یعنی از شرایطت ناراضی هستی مثلاً به پهلوی بد خوابیدم و اگه تک و محکم باشه حالت دستوری داره.مثلاً آواز بخون! و لگدهای ریز شاید معنی تشکر بده چون بعد از غذاخوردن و نوازش اینجوری عکس العمل نشون میدی. در کل قربونت برم الهی. *بارداری من کمی طول کشید چون منو بابایی آمادگیشو نداشتیم.شاید زیادی ایده آل گرا باشیم ولی همیشه توی ذهن...
31 مرداد 1395

روزت مبارک لبخند خدا

روزت مبارک رز طلایی من , دختر بینظیرم   بابایی هم امروز واست یه کیک خرید که البته بیشترشو من بلعیدم.یعنی ما بلعیدیم.به آخراش که رسیدیم یادم افتاد عکس نگرفتم. 2تا گل رز شکلاتی با قطرات شبنمگونه ی قرمز داشت که اشتهابرانگیزترش کرده بود .یه عکس از آخرین تیکه هاش گذاشتم ادامه مطلب.روحش شاد و یادش گرامی .کیک خوشمزه ای بود.و این آخرین شیرینی بود که در طول بارداری خوردم.باید مواظب تغذیه م باشم یه وقت قندم نره بالا و به دیابت بارداری مبتلا نشم.  از وقتی اومدی توی دلم, بابایی مهربونت از هیچ کاری فروگذاری نکرده.هر چی هوس کنم یا برات لازم باشه تهیه میکنه. بعضی موارد هم خودش حس میکنه لازمه و مجبورم میکنه بخورم.مثل ماهی و آنانا...
14 مرداد 1395

شهاب حسینی یالثارات هنرمندان

این پست حرفهای بزرگونه ست جان مادر. توی وب شما نوشتم که بدونی  راجبه همه اتفاقات دنیا باید فکر کنی و نظر خودتو داشته باشی وگرنه با کاکتوسهای ساکت و بی رمق فرقی نخواهی داشت! البته اینم نظر مامیه😄. چند وقت پیش در پی انتقاد تند نشریه یالثارات از هنرمندان در جشن حافظ , هم این نشریه تعطیل شد و هم واکنشهایی از بعضی هنرمندان در پی داشت که واقعاً باعث تعجبم شد! که عجب فلانی هم زبان و قلم اعتراض داشتو ما خبر نداشتیم! و به راستی که این قلمها و این زبانها موقع دردهای این مردم و این خاک کجاهستند؟! یکی از معترضان تندو تیز این اتفاق شهاب حسینی بود که بمحض خوندن متنش نتونستم جلو خندمو بگیرم! به یالثاراتیها گفته بود: "دستان شما شایست...
13 مرداد 1395

we came back

چطوری نفسم؟ بیشتر از یک هفته ست به وبت سرنزدم.دلیلم کاملاً موجهه. لپ تاب سرویس لازم داشت و چند روزی بیمارستان برقییا بستری بود با گوشی هم حس پست نگاری نیست.مطلب از ذهنم فرار میکنه و طبقه بندی نمیشه.فقط با گوشی چند خطی جواب بعضی کامنتهای دوستان خوب و مهربون مجازی رو دادم. خبر اول اینکه برگشتیم رشت. از اونجایی که هفته 30 بودم و اجازه پزشکی پرواز لازم داشتم باید میرفتم پیش دکتر که سلامتمو تایید کنه.بعد  هم باید پزشک فرودگاه تایید میکرد. اما فشارم بالا بود. حالا باید چیکار میکردم؟ و این شد که ذهن خلاف پرور مامی به کار افتاد و بخش دویلمنتم فعال شد .  قاچاقی ردت کردم. مانتوم که مدل خفاشی بود یکمی هم شکممو دادم تو و رد شدی...
3 مرداد 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاهدختِ من می باشد