پرنسس رزالینپرنسس رزالین، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

شاهدختِ من

سومین ماهگرد و اولین یلدای شاهدختم

رزالین من با وجود اینکه با شیرخشک تغذیه میشی اما به شدت بمن وابسته ست و شیشه شیر رو فقط از دستای خودم میخوری. موقع بیدار شدنش هم باید پیشش باشم وگرنه میترسه.و این باعث شده من یک دوره خونه نشینی لذت بخش با سس شیرین وفراوان مشغله رو تجربه کنم! و این هم اولین یلدای مفرح گلدخترم که مصادف با سومین ماهگردش بود .آقاجون و مامانجون 2تا عروسک موزیکال و دوتا معمولی بهت هدیه دادن. شب یلدا رنگین پلوی هویج و گردو و کشمش(با یک نوع گوشت که میتونه گوشت پرندگان یا گوشت قرمز باشه)بعنوان شام و تنقلاتی هم بادام کوهی که در زبان لاری گفته میشه اخر و لبو و حلوا شکری و حلوا ارده سرو میشه.زادگاه حلوا ارده و شکری لاره و ما بهش میگیم پشمک ارده ای و شکری...
30 آذر 1395

لارنامه

ما الان لار هستیم عشق من .شنبه آقاجون واسه مراسم تحلیفشون اومدن تهران و یکشنبه اومدن رشت پیش ما و سه شنبه منو شما و آقاجون اومدیم لار و قراره تا یلدا بمونیم.سفر خیلی خوبی بود.مامانجون و دایی دانیال لحظه شماری میکردن برسیم.وقتی هم رسیدیم مامانجون بغلت کرد و رفت .زمین و زمانو فراموش کرده بود .دایی جون هم پیتزای مورد علاقمو گرفته بود که نوش جان کردیم .بعد هم اسکایپی با بابایی حرفیدیم.اما چند ساعت بعد شروع کردی به گریه های شدید.تا دیر وقت سوار ماشین بودیمو خیابون گردی داشتیم بلکه آروم شی .یه نفس میگفتی "ابو" عادت داری شبها بابایی بخوابونتت و حالا که نبود واسش دلتنگ بودی و صداش میکردی.هیچکس باورش نمیشه اما شما واقعاً منو بابایی رو صدا م...
18 آذر 1395

آذرگان شاد باد

امروز 9/9/95 اولین آذرگان زندگیت بود عشق من.عسل و کنجد و عود در کنار گرمای لذت بخش شعله های رقصان و گلهای زیبا و تازه ی شقایقهای خونین دل و آفتابگردانهای عاشق .شاد باد. یه دورهمی سه نفره داشتیم منو بابایی و گلدختری .از طرف شما هم قهوه خوردیم و فالتو دیدیم.هرچند که همیشه فال گرفتن منو بابایی از حالت جدی شروع میشه وسطاش درام میشه و با سکانسهای کمدی به پایان میرسه. دلم میخواست گل شقایق یا گل آفتاب گردان طبیعی هم داشتیم اما نشد.مصنوعیش بود که دوست نداشتم چون بنظرم یه جور دهن کجیه.توهینه.مثل سنبل های پلاستیکی بعضی سفره های هفت سین که قلب آدم از دیدنش میگیره.این آتشدان مسی یکی از عتیقه های بابابزرگ بابائیه که بهش ارث رسیده.خدا رحمتشون کنه ای...
9 آذر 1395

پاییز برفی

دختر خوشکل من الان خوابه و مامی فرصت وب نگاری یافته. دوشنبه واکسن دوماهگیتو زدیم.منو بابایی رسماً خودمونو کشتیم که کمتر درد بکشی و گریه نکنی اولین برف زندگیتو دیشب از تراس بهت نشون دادم با چشمای گرد و متعجب تماشا میکردی.قربون نگاه نافذت برم.بابایی یه قطعه زمین کوچولو بغل کارگاهش داره که اسفند ماه 6 اسله درخت واست توش کاشتیم که باهات بزرگ بشن.لیمو ترش,گردو,گیلاس,آلوچه,انجیر, شاهتوت و بوته ی توت فرنگی.امیدوارم از این سرما جون سالم به در ببرن.بابایی هنرمندت اونجا یه مجسمه ی برفی واست درست کرده.پیرار سال با برف چهره ی منو ساخت با اومدنت تفریحات و گشت و گذار و خوابمون به نصف رسیده اما اینقدر بودنت شیرینه که خستگی حس نمیکنیم .حسابی بهت ...
4 آذر 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاهدختِ من می باشد