پرنسس رزالینپرنسس رزالین، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

شاهدختِ من

هشتمین ماهگرد شاهدختم و هشتمین سالگرد ازدواج ما

عصر جمعه هشتمین سالگرد ازدواج منو بابایی بود و شبش هم شب هشتمین ماهگرد شما نازدونه خانوم باهوشم.  شب مرغ سیاه مخصوص هلیایی رو پختم که دستورش ابتکار خودمه و بابایی هم عاااشقشه. خواستم یه سفره ی زیبا و عاشقانه بچینم دو تا دونه عکس یادگاری بگیریم اما مگه گذاشتی! زمین و زمان رو به هم ریختی. دستور پخت مرغ سیاه هلیایی: توی شکم مرغ رو با فلفل دلمه و پیاز و چوچاق پر میکنیم و کل مرغ رو در مخلوطی از نمک و فلفل رب انار و شیره خرما به مدت بیست و چهار ساعت میخوابونیم. و بعد در فر میپزیم. این مرینید ترش و شیرینه و طعمش عالیه. یه کیک کوچیک هم واسه ماهگرد پختم. بابایی هم واست اسباب بازی خرید.  ای جونم عشقم دست میزنه و میرقصه&n...
30 ارديبهشت 1396

روزنگار

الهی مامان دورت بگرده جون دلم امروز عصر رفتیم طبیعت گردی. پیشنهادشو من دادمو رفتیم اطراف قلعه رودخان.خیلی خوشگذشت. شمام کلی تاب بازی کردی.اول یکمی ترسیدی چون تاب بلندی بود اما بعد شروع کردی به ذوق و جیغ.بابایی هم تند هل میداد و میرفتی آسمون.بعدهم بستنی سرخ شده خوردیم که مال منو شما نقش زمین کردی.منم عوضش دوتا ماچ از دستای کوچولوت گرفتم.خیلی ام خوشمزه تر بود.عشق منی  این عکستو خیلی دوست دارم.فرستادم واسه یه پیج و روی بالش چاپش کردند.خودت که عاشق بالشتی. الهی قربونت برم عسل نمکیه من. همیشه سالم و شاد و خوشبخت باشی دختر قشنگم.  در پناه خدای مهربون. شما و همه ی بچّه ها. آمین. ...
25 ارديبهشت 1396

چاپ دومین کتابم

دومین کتابم با عنوان "تاوان برتری"  چاپ شد. اینم عکس کتاب دوم که داستانی ست در قالب کوتاه-بلند.  جدیدن دستاتو میگیرم روی پاهات می ایستی اما قدم برداشتن واست سخته.قربون دست و پای کوچولوت برم عسل نمکی خانوم. ...
21 ارديبهشت 1396

خانواده ی خوب پدری

پریشب آش رشته پختم و رفتیم خونه ی مادرجون که دور هم بخوریم.خیلی خوب شد و همه تعریف کردن نوش جونشون.مادرجونت وقتی باردار بودم  زحمت میکشید و هر ظهر ناهار میذاشت و بابایی بعد از کارش میرفت میگرفت و میومد خونه.دست پختشم عااالی.و در کنار هر وعده ناهار کلی هم مخلفات مثل زیتون یا سالاد یا ترشی یا بورانی.خلاصه به عشق ناهار مادرجون از تخت بیرون میومدم.گفتم یه آش خوب بذارم یه اپسیلون از لطفشون جبران بشه. هر وقت میریم خونشون یا خودشون تشریف میارن بابا علی تو رو زمین نمیذاره.همش بغلو بازی.اونقدر که لباست بوی ادکلن باباعلی رو میگیره.نسبت به ایشون هم حس مالکیت داری بطوری که اگه دخترعموت رو بغل کنه میزنی زیر گریه.کلا بین شما سه تا سر باباعل...
8 ارديبهشت 1396

شیرینی خونگی

درسته که دخترکم نازگلکم،عشقم شیرینی زندگیمه اما امروز به شدت هوس شیرینی خونگی کردم.به یاد ایام درگذشته یکی از رسپی ها رو بیاد آوردمو شروع کردم به پختن کلوچه ی خوشمزه ی نخودچی بادام. به مرز جنون رسیدم تا پختمش. جدیدن بدون کمک میتونی بشینی و همین شیطونترت کرده.همش عه عه اِدِه اِدِه یعنی منم ببینم.با سر میرفتی توو ظرف. بعدم دست زدی و روغن بیش از حد ریختم.باعث شد شکلش نامنظمو بد بشه.فدا سرت چند روز پیش خیلی خوشحال بودم.احساس نو شدن میکردم.و بیشتر پی بردم چقدر به این روال تکراری عادت کردمو از تحول بیزارم. در هر صورت خیلی شیرینه.یه هوای تازه ست .  چند شب پیش به زحمت خوابوندمت و با بابایی پچ پچ کنان نشستیم به تماشای فیلم ترسناک ...
3 ارديبهشت 1396
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاهدختِ من می باشد