معجر شعر...شعر دان...شعر وا شعر...
شاعره: اسماء هلیآ دگلی "کولی" چرخ بچرخ باد بوز به آرامی میگذرد این روزگار کش آمده از درد برقص مفروش است ذهنم اگر فرش نیست تو برقص ساز ناکوکم اگر زمزمه ی باد بهاران است، تو بنواز عمرت را تو بمان تو برقص شرشر رودخانه اگر حوضچه ام است اکنون تو بمان با آغل پیرت تو برقص 🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌 "امکان" مست آن چشم خمارم نرسیدن نه، امکان نیست من به آغوش شبش محتاجم نچشیدن نه، امکان نیست تن تبدارش را نبوییدن نه، امکان نیست شوق پیچیدن آن زلفک بی منّت را به فراموشی سپردن نه، امکان نیست 🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌 "بی حیا نگا...