مادرانه با رایحه ی باران
سلامی با بوی کاه گِل و توسکای نم گرفته. عاشق بارونم و چند روزه روحم جلا گرفته با این بارش پی در پی.
👶وای خدای من. یک سال پیش همین موقع دخترکم هفت روزت بود. چه حس عجیبی داشتم.هم بعلت اثرات بیهوشی و فارغ شدن و هم وجودت فرشته ی نازم. یه احساس لطیف و غریب. همسری رو بیاد نمیاوردم و دور و برمو درک نمیکردم. دلم میخواست رزالین نازنینم رو بردارمو برم یه جای دور و زندگی کنم.
🌌شنبه ی پیش رو روز مهمیه. روزی که تعداد فرشتگان روی زمین بیشتر از حد معموله تا طلب استغفار بندگان خدا رو بالا ببرند و نامه ی اعمال رو تکونی بدن.روزی که مطابق گفته ها خداوند توبه ی حضرت آدم و حوا رو پذیرفت و سالها بعد نیز در این روز عزیز توبه ی قوم حضرت یونس پذیرفته شد.قربانی کردن، تمیز بودن و لباس پاکیزه پوشیدن، روزه گرفتن و تا جای امکان از امور دنیوی دست کشیدن و عبادت کردن علل خصوص طلب استغفار توصیه و بر بعضی واجب شده.
امروز رفتیم کارگاه مبل همسری(= همسر جان= بابایی=بابا مهرداد=باباییت 😄)قرار بود از بین سه مدل مبل کودک یکی رو انتخاب کنم واسه اتاقت گلدخترکم. امّا رزالین جون اینو دوست داشت و سریع نشست. سلیقمون یکسان نیست خانم رز! 😒
💎گلدختری بیدار شدی و به زحمت تل کشی واسش زدم بلکه بتونم یه دونه عکس خوب بگیرم .
مادرانه ام آنقدر میجوشد که دلم میخواهد لحظه لحظه نفس کشیدنت را هم ثبت کنم.بریزمش در شیشه ی کوچکی و به گردنم بی آویزم. درست اینجا... روی قلبم. و سالها بعد درپوشش را باز کنمو بو بکشم و به همین ثانیه ها باز گردم.در آغوش بگیرمت و میان لبخند دلبرت بگویم دالی عسل دونه ی مادر...
بعد نوشت: و یا به قول این روزهات بووووووو!😘😍 الان دارم خاطراتت رو دوباره میخونم و خواستم زیر این متن حس الانم رو بنویسم. الان 31 جولای 2021.