این اشارت ز جهان گذران ما را بس
تولد بابایی در غریبانه ترین حالت ممکن برگزار شد. هیچکس یادش نبود جز من. اصولاً دهه ی شصتی ها بعد از سی سالگی دنیا براشون تمام شده ست. صرفاً تکرار ایامه.
کیک سیب و نارگیل واسش پختمو رفتیم خونه ی مادرجون همگی دورهم با چای و قلیون نوش جون کردیم. ایشون هم شام خوشمزه ای پخته بود. فسنجون گیلکی که من عاااشقشم و جوجه چینی که دست برقضا اونم خیلی دوست دارم! و زیتون و سیر تَر😍.نیمه شب برگشتیم خونه.مثل همیشه خوش گذشت. اونجا آرامش خاصی دارم خصوصاً وقتی سمفونی بارونم به پا باشه😍
هیچی نمیتونیم روی میز بذاریم چون فوراً منهدمش میکنی.به زحمت تونستیم چندتا عکس بندازیم😍
* همسر عزیزم،مهربونم امیدوارم سایه ت همیشه بالای سر ما باشه مرد من.زادروزت خیلی مبارک😘😍🌹💝
**کنارم خوابیدی 😍 موهای طلاییتو میبویم و میبوسم😍 بدم نمیاد در این لحظه زندگی استاپ بشه تا ابدیت 😍 همه ی زندگیمی فرشته من دردونه ی نازم😍لبریزم😍
*** چقدر کاراکتر خانم گلی بامزه ست و همینطور ننه نقلی .واقعاً هنرمند و دوست داشتنیه.همیشه مل مل رو با رزالین جانم میبینم و لذت میبرم.