تراویدن احساس هنگامه ی روییدن صبح
مشغولم.امروز باید جمعبندی شده و کامل تحویل بدم.احتمالا تا یکی دو ساعت دیگه کار دارم.وقتی بیداری نمیذاری. مجبورم به ثانیه های خوابت متوسل بشم.
از آپشنهای کدبانوییم بگم که یه پارچه ی خوشکل هم گرفتم یه مانتوی گشاد و خنک تابستونی بدوزم.الگوش رو در آوردم. اما نمیتونم بدوزمش! از صدای چرخ خیاطی بدت میاد و گریه میکنی.وقتی هم که خوابی این صدا سریعاً بیدارت میکنه.
الان خوابید.
چه خوشی عظیمیه داشتنتون.یه جور آرامشه یا خیال راحت.
راستی رز طلایی من وقتی تشنه ست میگه:آبه یِدِه. ترنزلیت میشه به =آب بده.گلدختر باهوشم جمله ی دو کلمه ای میگه.قربونت برم .دخترم بیهمتاست. با کلمه ی "نه" و فهومش هم کاملا آشنایی.اگه چیزی مد نظرت نباشه سرتو تکون میدی و میگی نّه.خیلی زوده ها رز نابغه. دختربچه به باهوشی تو ندیدم.واضحه از اونایی میشی که چندتا کلاس رو یکی میکنه.موفق و شاد و خوشبختی و سلامت باشی میوه ی دلم.همیشه در پناه خدای مهربون باشی عشقم.شما و همه ی بچه ها.آمین
یهویی نوشت:
بیدار شدی ! ساکت توی گهواره نشستی داری نگام میکنی. حالا من چیکار کنم؟