همون همیشگی نه بیشتر نه کمتر
باورم نمیشه! نرفتم! آیین رونمایی از کتاب "یادگار ماندگار" منظورمه. تا آخرین لحظه چندبار پیامک دعوت واسم اومد و من هربار با شنیدن منادیِ لرزان گوشیم فقط اعصابم از کرخی خودم مچاله شد. اقایان دولت آبادی، ابتهاج،ابراهیمی دینانی، احمد احمدی،اصغر دادبه،بهاءالدین خرمشاهی،موسوی گرمارودی ، آیدین آغداشلو و... بزرگان دیگه ای که من از دیدارشون محروم شدم. دلم میخواست بازه ی زمانی اندکی میجستم و با فیلسوف دینانی همصحبت میشدم.اما نشد. حتی لباس پوشیدم. کیفمو آماده کردم.بلیط رزرو کردم! نمیدونم چرا نشد! انگار یکی منو میکشید.میخم کرده بود به خونه.
خودمو سرگرم آشپزی کردم. مادرجونت یه نوع خوراک مرغ با غوره بهم یاد داد.منم رسپیشو عوض کردم و یه شام فوقالعاده از آب در اومد.خیلی خوشمزهتر شد. باباییت رو حسابی مشعوف و متشکر کرد. خورشت مرغ و غوره.
یه خواب عجیب دیدم.بعد از تولدت شاهدختم اونقدر خسته و بدحالم که معمولا خوابهام یادم نمیمونه.اینبار تقریباً یادم موند.یه باغ گل بود که...