پرنسس رزالینپرنسس رزالین، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

شاهدختِ من

سی و هفتمین ماهگرد پرنسس رزالین👑🌹

عاشقانه میپاییم تو را و هر لحظه مشتاق تر به این عشق میشویم. دو چشم گیرا، پیچ و خم های طلایی زلف و لبخندی که جهانمان را دگرگون میکند. خودمانیم جانان عجب دمی بودی به این دنیای ناطور!  سی و هفت ماهگیت مبارک پرنسس رز. بابایی گلی به درخواست خودت واست مسلسل خریدن! بعد از تماشای فیلم وسترن تفنگ خواستی که نظرت چند روز بعد به مسلسل تغییر پیدا کرد. هر صبح دشمن فرضی رو هدف میگیری و از من مواظبت میکنی😘😍 و البته قورقوری جون هم به جمع عروسکات اضافه شد. یه شب اصرار کردی پیش بابایی بخوابی. بابایی فراموش کرده بود روتو بندازه. صبح از شدت ناراحتی اشک توی چشماش حلقه بسته بود که نکنه دخترم یخ کرده باشه! و برای جبران واست ماشین کنترلی خرید. رزالین خان...
30 مهر 1398

در سومین زاد روز پرنسس رزالین 👑🌹 چه گذشت

برمیگردیم به شب میلادت پرنسس. تولدت عالی بود گلم. شما هم کیفت کوک بود و حسابی بازی کردی اما بخاطر بیدارباشی که از هفت صبح زدی ده شب خسته شدی و بداخلاق. کلی هم کادو گرفتی. سه مدل فینگر فود و کیک تاپ و خوشبوی نارگیل تازه و میوه و آب میوه و پاپکرن و پفک و ژله، خوشمزه های مهمونی. فینگر فودها شامل مینی ساندویچ همبرگر و کلم بنفش، لقمه ی کشک بادمجان، سیب زمینی شکم پر با برنج معطر. بابایی هم واست جداگانه کیک و شمع خرید و یه گوشه واست دکور زد! و منم ازت عکس گرفتم. هدیه ی ایشون به شما به سفارش خودت سه چرخه چون قبلی شکست. مبارکت باشه جانم💖💗 فیگورهای ابداعی خودت😘😍 با کیکی که بابایی خریدن و اجازه ندادی کسی بهش لب بزنه 😄😍. یهو دستت خورد به کیک ...
9 مهر 1398

درمن بدمی من زنده شوم 👑🌹 یک جان چه بود، صد جان منی

باورم نمیشه پرنسسم! از فردا مورخ 31 شهریور ساعت 10 صبح وارد سه سالگی میشی و انگار همین دیروز بود از بیمارستان برمیگشتیم. با اون صورت ناز کوچولوت و چشمای خوشکلت زل زده بودی به منو بابایی. هر لحظه هزار بار قربون صدقه ات میرفتیم. آقاجون و مامانجون چقدر هیجان زده بودند.  بارداری و سزارین راحتی داشتم. اصلاً اذیتم نکردی. نه بد آرامی نه گریه نه خدا رو شکر زردی یا بیماری. اما از دوسالگی به بعد دو بار سرما خوردی یک بارم اسهال استفراغ و یک بارم عفونت چشمی و دو سه بارم حین دویدن آسیب دیدی و این اواخر بد خوردی زمین و زیر چونه ت زخم شد. دلم ریش میشه میبینمش. آهان! دو بار سوختگی خفیف ایجاد شد که ناشی از کنجکاوی و بازیگوشیت بود یه تاول کوچولو روی دست...
30 شهريور 1398

عاشورا

عزیزک مادر ما بعد از دو بار کنسل شدن پرواز شیراز رشت، احتمالاً به علت افزایش یکباره ی قیمت بلیط، بالاخره در تاریخ 8 شهریور پرواز کردیم و الان خونه ایم جانانم. شکار لحظه ها! چرا امروز اینقدر فکری و دمغ بودی پرنسس رز؟ 💖💓💗 حتی به قول خودت تبلت بازی هم حالتو جانیاورد.😍😘😍😘😍 و یک تحول خوشحالت کرد جان و جهانم. پیشونی بند عاشورایی که واست تازگی داشت. الهی همیشه شاد باشی ناز بانوی دوست داشتنی. 💐این آخرین پست دو سالگیته جان و جهانم. از پست های بعد وارد سه سالگی میشی عسل نمکی جانم. میخوام از طرف شما از تمام خوبانی که مناسبتها رو بهت تبریک گفتند و آرزوهای نیک برات داشتند و با کلام پر مهرشون به ما شادی هدیه دادند تشکر...
15 شهريور 1398

سی و پنجمین ماهگرد پرنسس رزالین👑🌹

گردونه ی روزگار میچرخد و میچرخد و نازبانوجان من مقابل چشمان مشتاقم قد میکشد و زبان شیرینش دنیایم را عسلین میکند. برفینه ی خیال های خوب، جان و جهانم، دختر بی همتا، عسل نمکی جانانم سی و پنجمین ماهگردت به میمنت و خوشی بانوی عشق. الهی همیشه شاد و سلامت و خوشبخت و موفق باشی رز طلایی. بینهایت دوستت داریم و بهترینها رو برات خواستاریم دردونه ی نازدونه. اینم شیرینی ماهگردت بهترین دوناتی بود که خورده بودم و دایی جون واست خریدن. مامانجون هم ساندویچ شاورمای بوقلمون درست کردن.    🕋 جان مادر شما عاشق وقت اذانی! خصوصاً وقتی آقاجون در حال سجده و رکوع هستند بغلشون میکنی و باهاشون بالا پایین میری. اسمشم گذاشتی نماز بازی! 😘 خ...
31 مرداد 1398

همچو آتشپاره ای در آتشگردان دختری کولی...

چه  گرمه! سلامی پر مهر به همراهان خوبم. ممنونم از همگی من خوبم. خیلی بهترم. فشارم دیگه بالا نمیره هرچند که مصرف نمک و روغن رو محدود کردم کتاب خوندم و خودمو مشغول کردم و البته متنی ترجمه شده به دستم رسید و خوندم که در کنترل و بهبود حالم تأثیر اصلی رو داشت💐🌼🌺🌸 بابام واسمون بلیط خرید و دعوتمون کرد لار. در این شرایط سفر لازم بودیم. باوجود اصرار مامان و بابا شیراز نموندیم. درسته اونجا هم خونه ی پدریه اما هیچ جا خونه ی لار جایی که توش بزرگ شدم نمیشه. همسرجان هم قول دادن بزودی به ما ملحق بشن هرچند که بینهایت بیتاب پرنسس جانه و بیشتر مکالماتمون حول دلتنگیش میچرخه😘😍💖💝 نازبانوی عزیزمون در راستای دلبریهاش وقتی میگفتیم حو...
14 مرداد 1398

سی و چهارمین ماهگرد پرنسس رزالین 👑🌹

جان و جهانم، نازبانوی مادر سی روز دیگه به عمر عزیزت اضافه شد. الهی همیشه شاد و سلامت و موفق باشی تمام من. بابایی چند مدل ماشین و منم رنگ انگشتی بهت هدیه دادیم که برای ساعاتی هر چند کوتاه سرگرم و آرومت کرد💖💝👑🌹😘😍. آخه ناز بانوی من، آخه عسل نمکی، آخه چطوری بگم جون منی عشق منی جانان مادر💖💝💎💖💝💎💖💝💎 ممنونم. همسرم خوبن امّا من به علت فشار عصبی حاصل از اون شبهای نحس حالم مساعد نیست. داشتم مینوشتم. سطر پشت سطر. گُل نوشته پشته پشته. گلدخترجانِ جانانم همکاری میکردی و مانع خلوتم نمیشدی اما این نوسانات فشار طاقتم رو طاق کرده. تحملم رو از دست دادم و دیگه قادر به نگاشتن نیستم.
31 تير 1398
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاهدختِ من می باشد