آبان پر باران
این روزهامون میگذره به تکالیف پیش دبستانیت. باعث شده بیشتر با هم وقت بگذرونیم. گاهی هم تفریحات مادر دختری وقتمون رو پر میکنه استخر، پیاده روی، پارک و یا شبگردی های سه نفره مون. من و شما و بابایی😍.
عاشقتیم دردونه ی نازم.
نقّاش کوچولو از این به بعد قبل از دور انداختن دفترنقّاشی های مستعملت باید ورق بزنمشون و از شاهکارهات لذت ببرم نفس مامانی.
فندق مامان، بادوم بابا.
🌛واپسینم...
واپسینم هر روز دست بر چرخه ی دوار زمان، خندان خندان لحظه را مزمزه میکرد
به چمن، به مه آلودگی صبح نشاطین میشد
و به اخمی ملولین
غمگین...
واپسینم در چنگال ریاضت پیله را وا میکرد
به جهیدن می افتاد
میغلتید
و به یک تابش تیغ خورشید دل خوش بود...
واپسینم هر شب زلف در پیکره ی شب می افشاند
و به آوای خنک موسیقی می تابید به دور شعف خستگی روزانه
واپسینم واپسین بود
زیر دندان هر ثانیه ی جان داده، طعمش مانده
در هر دم آرمیده
و به هر باز دم ریشه دوانده
🌜بر دوش میکشیم هستمان را
چه کسی میدانست در پس آن لحظه ی گنگ ترس آور چه خفته
شاید همان تقدیر خوشی که خدا آرام خواسته بود و ما با چنگال دیروز از جان به ریاضت کندیم.
اسماء هلیآ دگلی