هلی نوشته
متن ادبی، جرعه ی ادبی
گاهی به آسمان مینگرم و به جای دیدن چند تکه ابر یا انوار طلایی رنگ خورشید پلی میبینم از قلبم تا چشمان تو.
پر گشوده از پل بالا میروم. در عمق نگاهت آرام میگیرم. چه سوزی دارد این وصال حزن انگیز. شادان و پر تلولو فرود می آیم از این سفر روح انگیز و چیزی جز خاطره ی یک لبخند لب پنجره برایم نمی ماند. برای تو چگونه گذشت؟ وقتی جهآنی مارا به نظاره نشسته بود.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دلتنگی
شوربختی ام بود یا دستم بی نمک
نمی دانم...!
به خود آمدم همچو اشکی از آینه ی چشمانت افتاده بودم...
صد سال بعد آمدم
امّا...
رفته بودی
و من تا ابد دلتنگ بودنت ماندم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی