دلم واسه کتاب تنگ شده
الان دارم آبجو کلاسیک میخورم(ماشعیر مالت).بخاطر ویتامینای زیادش که واست خیلی خوبه.سرچ کردم مثل اینکه خوشکلتم میکنه عزیزکم.علاوه بر اون برای بهبود عملکرد کلیه هامم خوبه.توی این دوران احتمال خیلی امراض و عفونتها هست. اما آبجو قندش زیاده ولی واسه ما ضرر نداره.من دیابت نوع2 داشتم. دکترم خیلی اصرار داشت به تغذیم اهمیت بدم و اگه قندم بالا بزنه ممکنه برات خیلی دردسر زا باشه.در کمال تعجب شما قند منو آوردی پایین.البته لب به شیرینی و شکلات هم نزدم تا الان.فقط 3 دفه ام اند امز خوردم.الان که داریم به ماه 5 نزدیک میشیم نسبت به قبل حاملگی یک کیلو کم کردم.خدا رو شکر وزن خودت خوب بود.
یه مشکل بزرگ دارم! برنامه خوابم افتضاحه. روزها خواب و شبها بیدار. جغدینگی من شدیدن فعاله و بهبود یافتنی هم نیست. اوایل تصمیم داشتم شبها مطالعه کنم.اما از وقتی اومدی تو دلم نمیتونم لای یه کتابچه ی کوچیکو باز کنم.حتی حوصله خوندن مطالب اپیزودی هم ندارم.بابایی باورش نمیشه.بس که من خوره ی کتاب بودم اما حالا...اول حاملگی چند جلد کتاب دان کردم چند جلد هم بابایی به سلیقه خودش واسم خرید.از اون 8 کتاب فقط 2تاشو خوندم اونم بزور! کتاب "کافه پیانو "و "هزاران خورشید تابان". هردو جالب بودن.هزاران خورشیدتابان نوشته ی یک نویسنده افغانی بود و سرگذشت غم انگیز یک دختر افغان از کودکی تا ازدواج و مرگش.3تا کتاب صوتی هم گوش کردم ولی روانی شدم تا بفهممش.همینکه پلی میکردم 10 ثانیه بعد خوابم میبرد.دیازپام صوتی بود انگار. با دز بالا.
وااااای چقدر باهات حرف میزنم چقدر پست میذارم .من عادت به درد دل یا حرافی ندارم.نه با دوستام نه حتی با مامان جونت.اما نوشتن یه چیز دیگه ست! خیلی خوب و راحته.بیشتر آرامش میده.آها راستی فقط یه نفر هست که پیشش خیلی حرافم! اونم طفلکی باباییته.من حرف میزنم ایشونم تی وی میبینه یا سرش تو لپ تابه .میگه به تُن صدات عادت کردم.تی وی که میبینم صدای تو هم باید تو گوشم باشه وگرنه یجوریه.