پرنسس رزالینپرنسس رزالین، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

شاهدختِ من

ای جونم ای جونم ای جوووووووووونم ...

1395/7/15 13:48
نویسنده : هلیآ
255 بازدید
اشتراک گذاری

خوش اومدی عزیزممحبت...

زندگیه من متولد شدمحبت.فرشته خانومم زمینی شدمحبت. الهی مامی فدات شه چقدر تو خوردنی و نازی آخهمحبت.سیر نمیشم از نگاه کردن به صورت معصومتمحبت.رز سرخ منمحبت...

31 شهریور 95 ساعت 10 صبح اومدی و دنیامونو عوض کردی.با قد 48 و وزن 3کیلو و پنجاه.وای خیلی حرف واسه گفتن دارم نمیدونم از کجا شروع کنم.

چهرت هر لحظه در حال تغییره.

از نظر بهره ی هوشی عالی هستی.از همون اول با اسمت آشنا بودی اسمتو صدا میزنم نگاه میکنی.واست آوازهایی که موقع بارداری میخوندم میخونم میخندی. ترانه ی های ریانا رو میذارم واکنش نشون میدی. داشتیم از بیمارستان برمیگشتیم نور خورشید چشماتو اذیت میکرد اخم کردی و دستاتو گذاشتی رو چشمات.چند بار دستاتو آوردم پایین بازم تکرار کردی و فهمیدم اتفاقی نبوده.روز چهارم صدای صحبت کردنم با تلفن اذیتت میکرد اخمی به چهره ملوست نشوندی و دستتو گذاشتی رو گوشت.به صدای پرنده ها که صبح زود از خیابون میاد خیلی عمیق گوش میدی و یهو شروع میکنی به دستوپا زدن.امنترین جای دنیا واست شونه ی باباییه.وقتی سرتو میذاری رو شونش چشاتو باز میکنی و با آرامش اطرافو دید میزنیو ازش جدا نمیشی. مثل خودمی وابستگیت به بابایی خیلی زیاده.عاشقشیممحبت.روز سوم برای چکاپ اولیه بابایی و مامانجون آقاجون بردنت دکتر اطفال.با اون نگاه نافذت دل دکتر هم بردی.آقای دکتر باورش نمیشد حمومت نکردیم.بس که تمیز بودی.بالاخره مواردی که با وسواس زیاد در بارداری رعایت کردم اثر کرد.البته روزهای بارداری هم کامل طی کردم.یعنی وقتی سز شدم 9ماه و 7 روزم بود. خدا شما و همه نی نی ها رو درپناه خودش حفظ کنه.

چند روزیه با گریه هات گریه نمیکنم و خودمو قانع کردم این کاملاً طبیعیه.قبلاً هنوز تو گریه نکرده اشکای من سرازیر بود..

 اصلاً زردی نداشتی.

3روزگیت واست گوسفند قربونی کردیم.

7امین روزت هم بند نافت خشک شد و افتاد.زیاد اون ناحیه رو باز گذاشتم که هوا بخوره.

روز 8ام شناسنامه واست گرفتیم.

سزارینم درکل خیلی راحت بود چون جراحم خوش دست بود اما وقتی اومدیم خونه از درد داشتم دیوونه میشدم.باید مسکن مصرف میکردم چون میترسیدم روی شیرم تاثیر بذاره پشت گوش انداختم.تا چند روز اول فکر میکردم زنده نمیمونمو میمیرم و همش واسه بی مادری تو غصه میخوردم.ولی بعد از روز هفتم کاملاً سره پا شدم و بهبودی کامل داشتم.خدا را سپاس بابت بزرگترین نعمتش یعنی سلامتی.

وای که چقدر تو شیرینی...اول رز قرمز بودی بعد شدی صورتی و حالاسفید.قربونت برم رز خوش رنگ من.از وقتی اومدی روزی هزار بار میگم کاش زودتر باردار میشدم نه الان در آستانه ی 32 سالگی.چرا همش فکر میکردم بچه دردسره؟ نی نی جز شیرینی هیچی نیست.البته نی نی که شما باشیبوس

پست بعدی با عکسات میام جون دلممحبت...

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاهدختِ من می باشد