پرنسس رزالینپرنسس رزالین، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

شاهدختِ من

عاشورا

عزیزک مادر ما بعد از دو بار کنسل شدن پرواز شیراز رشت، احتمالاً به علت افزایش یکباره ی قیمت بلیط، بالاخره در تاریخ 8 شهریور پرواز کردیم و الان خونه ایم جانانم. شکار لحظه ها! چرا امروز اینقدر فکری و دمغ بودی پرنسس رز؟ 💖💓💗 حتی به قول خودت تبلت بازی هم حالتو جانیاورد.😍😘😍😘😍 و یک تحول خوشحالت کرد جان و جهانم. پیشونی بند عاشورایی که واست تازگی داشت. الهی همیشه شاد باشی ناز بانوی دوست داشتنی. 💐این آخرین پست دو سالگیته جان و جهانم. از پست های بعد وارد سه سالگی میشی عسل نمکی جانم. میخوام از طرف شما از تمام خوبانی که مناسبتها رو بهت تبریک گفتند و آرزوهای نیک برات داشتند و با کلام پر مهرشون به ما شادی هدیه دادند تشکر...
15 شهريور 1398

سی و پنجمین ماهگرد پرنسس رزالین👑🌹

گردونه ی روزگار میچرخد و میچرخد و نازبانوجان من مقابل چشمان مشتاقم قد میکشد و زبان شیرینش دنیایم را عسلین میکند. برفینه ی خیال های خوب، جان و جهانم، دختر بی همتا، عسل نمکی جانانم سی و پنجمین ماهگردت به میمنت و خوشی بانوی عشق. الهی همیشه شاد و سلامت و خوشبخت و موفق باشی رز طلایی. بینهایت دوستت داریم و بهترینها رو برات خواستاریم دردونه ی نازدونه. اینم شیرینی ماهگردت بهترین دوناتی بود که خورده بودم و دایی جون واست خریدن. مامانجون هم ساندویچ شاورمای بوقلمون درست کردن.    🕋 جان مادر شما عاشق وقت اذانی! خصوصاً وقتی آقاجون در حال سجده و رکوع هستند بغلشون میکنی و باهاشون بالا پایین میری. اسمشم گذاشتی نماز بازی! 😘 خ...
31 مرداد 1398

همچو آتشپاره ای در آتشگردان دختری کولی...

چه  گرمه! سلامی پر مهر به همراهان خوبم. ممنونم از همگی من خوبم. خیلی بهترم. فشارم دیگه بالا نمیره هرچند که مصرف نمک و روغن رو محدود کردم کتاب خوندم و خودمو مشغول کردم و البته متنی ترجمه شده به دستم رسید و خوندم که در کنترل و بهبود حالم تأثیر اصلی رو داشت💐🌼🌺🌸 بابام واسمون بلیط خرید و دعوتمون کرد لار. در این شرایط سفر لازم بودیم. باوجود اصرار مامان و بابا شیراز نموندیم. درسته اونجا هم خونه ی پدریه اما هیچ جا خونه ی لار جایی که توش بزرگ شدم نمیشه. همسرجان هم قول دادن بزودی به ما ملحق بشن هرچند که بینهایت بیتاب پرنسس جانه و بیشتر مکالماتمون حول دلتنگیش میچرخه😘😍💖💝 نازبانوی عزیزمون در راستای دلبریهاش وقتی میگفتیم حو...
14 مرداد 1398

سی و چهارمین ماهگرد پرنسس رزالین 👑🌹

جان و جهانم، نازبانوی مادر سی روز دیگه به عمر عزیزت اضافه شد. الهی همیشه شاد و سلامت و موفق باشی تمام من. بابایی چند مدل ماشین و منم رنگ انگشتی بهت هدیه دادیم که برای ساعاتی هر چند کوتاه سرگرم و آرومت کرد💖💝👑🌹😘😍. آخه ناز بانوی من، آخه عسل نمکی، آخه چطوری بگم جون منی عشق منی جانان مادر💖💝💎💖💝💎💖💝💎 ممنونم. همسرم خوبن امّا من به علت فشار عصبی حاصل از اون شبهای نحس حالم مساعد نیست. داشتم مینوشتم. سطر پشت سطر. گُل نوشته پشته پشته. گلدخترجانِ جانانم همکاری میکردی و مانع خلوتم نمیشدی اما این نوسانات فشار طاقتم رو طاق کرده. تحملم رو از دست دادم و دیگه قادر به نگاشتن نیستم.
31 تير 1398

مسافر

تصمیم گرفتیم با پرنسسم حداقل هفته ای یک بار سفرهای کوتاه مادر دختری داشته باشیم و از تابستونمون لذت ببریم. ای جان جانانم، قربونت برم من شیرین عسل جانم چقدر خوشحال شدی نفس مادر💙💚💝💖 در اولین قدم راهی شهر سومعه سرا شدیم. جالبه بدونید در این شهر نه صومعه ای وجود داره نه بقایای صومعه!(البته اگه الان نسازن😄). در اصل نام این شهر "سوما سرا" ست. "سوما" در زبان گیلکی قدیم به معنی "آب" بوده و سوماسرا یعنی جایگاه آب. 
20 تير 1398

غصّه نوشت

 هفته ی پیش پر از رنج بودم. بابایی دچار دردهای شکمی شدید شد و بعد از انتقال به بیمارستان التهاب پانکراس تشخیص داده شد و چند روز بستری بود. اینقدر به من و شما سخت گذشت که فقط آرزو میکردم خدا لحظه ای سایه شو از سرمون کم نکنه. خانواده ی بابایی بردنش بیمارستان و بستریش کردند و یک سری آزمایشات انجام شده بود. نمیدونم چقدر اشک ریختم امّا خدا رو شکر خوب شد. اینروز ها سبک زندگی و سبد غذایی ایرانی ها بیشتر به خودکشی شبیه که باید اصلاح بشه. من غذای چرب و سرخ کردنی خیلی کم میپزم و یک ظرف روغن بیشتر از یک ماه دوام میاره اما بابایی ناهار رو بخاطر نزدیکی محل کار از دستپخت مادرشون میخورد که متاسفانه مصرف روغن و سرخ کردنیشون خیلی بالا ست. به همین ...
9 تير 1398

نیمروز نامه ی خردادی

اینروز ها برای شما خانم رز بازی های مخصوص کودکان دان میکنم و بعنوان هدیه هر هفته دریافت میکنی قلبم🌷. مدتیه به شدت لجباز شدی و در حال مدارام البته گاهی از کوره در میرم و شبها به اشک و عذاب وجدان میگذره😔. بازم حرف داشتم یادم رفت!... _____________________________________ ایشون که میبینید خانوم مُشک آهوی خُتن اصل هستند که همسرم چهار سال پیش از یک گروه توریست پاکستانی هدیه گرفت. این گروه در واقع اعضای یک خانقاه معروف پاکستانی بودند که همگی به گیلان سفر کردند. مرشدشون خیلی دوست داشته من رو ببینه و در نهایت مرشد و مریدانش این مشک رو به همراه چند متر پارچه و کتابی به زبان پشتون و تعدادی ادعیه به همسرم دادند و برگشتند مدتی هم با همسرم تلف...
15 خرداد 1398

سی و دومین ماهگرد پرنسس رزالین 👑🌹

نازنین بانوی من این ماه هم همون آرزوهای همیشگی رو از صمیم قلب برات خواستارم. سلامتی، شادی روز افزون و موفقیت درخور شأن و جایگاهت دعای همیشگی منه واسه تو عشق جانم💖💝😍😘💎👑🌹. هدیه ی این ماه شما از طرف بابایی به سفارش خودت اسکوتر و از طرف من کلوچه با مغز شکلات بود که مورد استقبالت واقع نشد اما منو بابایی کلکشو کندیم. 🌈 عروسکت رو میذارم رو به روت و میگم این خرس کوچولو داره واسه سلامتیت دعا میکنه.  حالا شما دعا کن. با صدای ناز و ظریفت میگی: خدایا منو بغل کن! از اساتید معبد شائولین هستند😄😘😍 ...
2 خرداد 1398
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاهدختِ من می باشد