پرنسس رزالینپرنسس رزالین، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

شاهدختِ من

لارنامه

ما الان لار هستیم عشق من .شنبه آقاجون واسه مراسم تحلیفشون اومدن تهران و یکشنبه اومدن رشت پیش ما و سه شنبه منو شما و آقاجون اومدیم لار و قراره تا یلدا بمونیم.سفر خیلی خوبی بود.مامانجون و دایی دانیال لحظه شماری میکردن برسیم.وقتی هم رسیدیم مامانجون بغلت کرد و رفت .زمین و زمانو فراموش کرده بود .دایی جون هم پیتزای مورد علاقمو گرفته بود که نوش جان کردیم .بعد هم اسکایپی با بابایی حرفیدیم.اما چند ساعت بعد شروع کردی به گریه های شدید.تا دیر وقت سوار ماشین بودیمو خیابون گردی داشتیم بلکه آروم شی .یه نفس میگفتی "ابو" عادت داری شبها بابایی بخوابونتت و حالا که نبود واسش دلتنگ بودی و صداش میکردی.هیچکس باورش نمیشه اما شما واقعاً منو بابایی رو صدا م...
18 آذر 1395

آذرگان شاد باد

امروز 9/9/95 اولین آذرگان زندگیت بود عشق من.عسل و کنجد و عود در کنار گرمای لذت بخش شعله های رقصان و گلهای زیبا و تازه ی شقایقهای خونین دل و آفتابگردانهای عاشق .شاد باد. یه دورهمی سه نفره داشتیم منو بابایی و گلدختری .از طرف شما هم قهوه خوردیم و فالتو دیدیم.هرچند که همیشه فال گرفتن منو بابایی از حالت جدی شروع میشه وسطاش درام میشه و با سکانسهای کمدی به پایان میرسه. دلم میخواست گل شقایق یا گل آفتاب گردان طبیعی هم داشتیم اما نشد.مصنوعیش بود که دوست نداشتم چون بنظرم یه جور دهن کجیه.توهینه.مثل سنبل های پلاستیکی بعضی سفره های هفت سین که قلب آدم از دیدنش میگیره.این آتشدان مسی یکی از عتیقه های بابابزرگ بابائیه که بهش ارث رسیده.خدا رحمتشون کنه ای...
9 آذر 1395

پاییز برفی

دختر خوشکل من الان خوابه و مامی فرصت وب نگاری یافته. دوشنبه واکسن دوماهگیتو زدیم.منو بابایی رسماً خودمونو کشتیم که کمتر درد بکشی و گریه نکنی اولین برف زندگیتو دیشب از تراس بهت نشون دادم با چشمای گرد و متعجب تماشا میکردی.قربون نگاه نافذت برم.بابایی یه قطعه زمین کوچولو بغل کارگاهش داره که اسفند ماه 6 اسله درخت واست توش کاشتیم که باهات بزرگ بشن.لیمو ترش,گردو,گیلاس,آلوچه,انجیر, شاهتوت و بوته ی توت فرنگی.امیدوارم از این سرما جون سالم به در ببرن.بابایی هنرمندت اونجا یه مجسمه ی برفی واست درست کرده.پیرار سال با برف چهره ی منو ساخت با اومدنت تفریحات و گشت و گذار و خوابمون به نصف رسیده اما اینقدر بودنت شیرینه که خستگی حس نمیکنیم .حسابی بهت ...
4 آذر 1395

دومین ماهگرد شاهدختم

پست داغ داغ تازه از تنور در اومده ... مبارک باشه ناز دختر بیهمتا.هر روز شادتر و خوشبختتر از دیروز باشی نفسم.دومین ماهگردت یه شب جلوتر برگزار شد.شنبه اول هفته و شروع جنبیدن دیو مشغله ست.تصمیم گرفتیم جمعه بگیریم.اول قرار شد توی خونه دور هم باشیم اما بعد تصمیم عوض شد و رفتیم کافه و مقادیری سم به ریه مبارک تزریق کردیم که فکر میکنم با خوردن لبنیات مشکل حل میشه. طبق معمول عشقم در حال ورجه وورجه خدای را سپاس تو کافه بیشتر خواب بودی بوس بوس بوس بوس بوس ...
29 آبان 1395

اینشتین مامی

اینو باید واست ثبت کنم. در سن یک ماه و 20 روزگی وقتی باهات حرف میزنم در جوابم این عبارات رو کامل ادا میکنی." اینق. اینقه .آق. آقه. هه. هو. امممم" .من 4ماهم بود ماما بَبَ میگفتم و از یک سالگی  با جمله بندی کامل و سلیس  موجب تحسین و تعجب دیگران بودم.با همین فرمون پیش بری از منم جلو میزنی.دایی جون هم از 9 ماهگی میدوید.حرکات دستو پات خیلی زیاده ببینم میتونی رکورد ایشونم بشکونی. یکی از تفریحات مادر دختریمون و از روشهای کارآمد برای آروم کردنت کلیپه .گوشی رو میگیرم جلوت و با اشتیاق و کنجکاوی نگاه میکنی.انیمیشن فرمانروایان مقدس رو دان کردم و از امشب میبینیم . در صحت عزیزترین بودنت همین بس که منو بابایی چندبار سر ب...
25 آبان 1395

میس هانی

همیشه مطمئن بودم خدا یه دختر خوشکلو باهوش بهم هدیه میده. عاشق این عکستم.اینجا چقدر شبیه چرچیلی! دختر باهوش من ...
16 آبان 1395

happy halloween :)

اولین هالووینت مبارک دختر ناز من . اونقدر سرم شلوغه و نگهداری ازت زمانبره که فرصت نکردم جشن حسابی واست بگیرم. و اما من فقط فرصت کردم سیب شکم پر شکلات و فندق درست کنم و مقداری بیسکوییت قهوه.بابایی هم کدو رو برش داد.شام هم اسپاگتی ترینو خوردیم رژیممو به اصرار حضار شکستم! اندر باب رعایت تم با یک جفت نیش کار خودمو راحت کردم و دراکولا شدم. اما بابایی نقاشی هنرمندانه ای روی صورتش کشید و عالی شد. چندتا عکس از دخمل خوشملم.قلبونت بشه مامی ...
11 آبان 1395

ای جونم من این احساس قشنگو به تو مدیونم...

بریم سراغ عکسای عشق مامان بابا 1روزگی(لحظه تولد.الهی دورت بگردم) 2روزگی(لحظه ی ورود به خونه.خوش اومدین منور فرمودین ) 3روزگی(این دامن توتو و گل سرشو خودم واست درستیدم.خیلی هم بهت اومد اما مگه گذاشتی یه عکس بندازیم.فدای وول خوردنت بشه مامی) 4روزگی(مامی قربون اخمت بره دختر من تا نداره) 5روزگی(توی خونه هم در طول روز توی کالسکه میخوابونمت و راحت توی اتاقا جابه جات میکنم.هرچند که اکثر اوقات دلم نمیاد و بغلت میکنم) 6روزگی(مدلای خوابیدنت منو کشته آتیش پاره) 7روزگی(اینجا در پوشش سنتی لاری هستی که واسه نوزاد میدوزن وبهش میگن چله ای.اون دو تا شیء هم چشم ترکان و پنجه ی مقدسه که طلا گرفته شده برای م...
18 مهر 1395

ای جونم ای جونم ای جوووووووووونم ...

خوش اومدی عزیزم ... زندگیه من متولد شد .فرشته خانومم زمینی شد . الهی مامی فدات شه چقدر تو خوردنی و نازی آخه .سیر نمیشم از نگاه کردن به صورت معصومت .رز سرخ من ... 31 شهریور 95 ساعت 10 صبح اومدی و دنیامونو عوض کردی.با قد 48 و وزن 3کیلو و پنجاه.وای خیلی حرف واسه گفتن دارم نمیدونم از کجا شروع کنم. چهرت هر لحظه در حال تغییره. ​ از نظر بهره ی هوشی عالی هستی.از همون اول با اسمت آشنا بودی اسمتو صدا میزنم نگاه میکنی.واست آوازهایی که موقع بارداری میخوندم میخونم میخندی. ترانه ی های ریانا رو میذارم واکنش نشون میدی. داشتیم از بیمارستان برمیگشتیم نور خورشید چشماتو اذیت میکرد اخم کردی و دستاتو گذاشتی رو چشمات.چند بار دس...
15 مهر 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاهدختِ من می باشد