پرنسس رزالینپرنسس رزالین، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

شاهدختِ من

happy first tooth :)

چند روز پیش اولین دندونت جوونه زد رز طلایی من اینم از رد دندونهای رز بیهمتای ما روی شکلات  ابتدا تصمیم داشتم رشت واست یه جشن  دندونی پرفکت بگیرم اما مقارن شد با خریدن یه خونه ی عالی در شیراز توسط آقاجون. نظرمون عوض شد و قرار گذاشتیم جشن دندونیتو در حافظیه ی شیراز و طی یک دورهمی ادیبانه برگزار کنیم.این محافل با روحیه ی هممون سازگار تره. آقاجون و مامانجون واست آش دندونی پختن و برای اقوام و آشنایان در لار. دستشون درد نکنه ممنونیم . اتیکت روی ظرف رو منو دایی دانیال طراحی کردیم.همه دوستش داشتیم  خصوصاً قسمت پرنسس رزالین. آخه کلمه ی پرنسس بینهایت برازنده ی نام و چهره ی گلدخترمونه منو بابایی هم کمی هله هول...
17 تير 1396

همون همیشگی نه بیشتر نه کمتر

باورم نمیشه! نرفتم! آیین رونمایی از کتاب "یادگار ماندگار" منظورمه. تا آخرین لحظه  چندبار  پیامک دعوت واسم اومد و من هربار با شنیدن منادیِ لرزان گوشیم فقط اعصابم از کرخی خودم مچاله شد. اقایان دولت آبادی، ابتهاج،ابراهیمی دینانی، احمد احمدی،اصغر دادبه،بهاءالدین خرمشاهی،موسوی گرمارودی ، آیدین آغداشلو و... بزرگان دیگه ای که من از دیدارشون محروم شدم. دلم میخواست بازه ی زمانی اندکی میجستم و با فیلسوف دینانی همصحبت میشدم.اما نشد. حتی لباس پوشیدم. کیفمو آماده کردم.بلیط رزرو کردم! نمیدونم چرا نشد! انگار یکی منو میکشید.میخم کرده بود به خونه. خودمو سرگرم آشپزی کردم. مادرجونت یه نوع خوراک مرغ با غوره بهم یاد داد.منم رسپیشو عوض کردم...
13 تير 1396

تراویدن احساس هنگامه ی روییدن صبح

مشغولم.امروز باید جمعبندی شده و کامل تحویل بدم.احتمالا تا یکی دو ساعت دیگه کار دارم.وقتی بیداری نمیذاری. مجبورم به ثانیه های خوابت متوسل بشم. از آپشنهای کدبانوییم بگم که یه پارچه ی خوشکل هم گرفتم یه مانتوی گشاد و خنک تابستونی بدوزم.الگوش رو در آوردم. اما نمیتونم بدوزمش! از صدای چرخ خیاطی بدت میاد و گریه میکنی.وقتی هم که خوابی این صدا سریعاً بیدارت میکنه.  الان خوابید. چه خوشی عظیمیه داشتنتون.یه جور آرامشه یا خیال راحت. راستی رز طلایی من وقتی تشنه ست میگه:آبه یِدِه. ترنزلیت میشه به =آب بده.گلدختر باهوشم جمله ی دو کلمه ای میگه.قربونت برم .دخترم بیهمتاست. با کلمه ی "نه" و فهومش هم کاملا آشنایی.اگه چیزی  مد نظ...
11 تير 1396

یاران جان، آرام جان

با هم از سیاست گفتیم،  از کتابهای جدید و خوب،  از خاطرات چشمک زن درگذشته و آینده ی جامع الاسرار.  شعر استعداد و قریه ی خدادادی میخواد و هر کسی توانشو نداره.خصوصا سبک نو.چون باید از نظر مفهوم مقوّی باشه و اگر چشم ازش آهنگی ندید حداقل روح حس کنه. چند بار از طرف خانه ی کتاب واسم دعوتنامه بصورت ایمیل و پیامک اومد برای شرکت در نقد و بررسی کتاب "یک روز مناسب برای شنای قورباغه" و دهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب. و من چون محل برگزاری تهران بود تنبلی کردمو نرفتم. چند روز پیش هم برای رونمایی از یک کتاب مهم دعوت شدم که وزیر فرهنگ و ارشاد هم حضور دارن و قراره از تعدادی از نویسندگان و شاعران بزرگ از جمله آقای محمود دولت آبادی ع...
9 تير 1396

میرزا نویسی از همه جا

یکی از سرگرمیهات کسپر بازیه! یه پارچه سفید میندازم رو سرت و شمام تقلا میکنی بیای بیرون.تمام مدت جیغ میزنی و میخندی.و البته اگه کمی طول بکشه و نتونی بیای بیرون غر میزنی. قربون روح کوچولوم برم الهی عشقم.کسپر مامان . اینشتاین مامی.خانوم کوچولوی من خیلی باهوشه.جدیدن حموم و بطری آب رو نگاه میکنی میگی آبه. به عکسهای توی گوشی هم اشاره کردی گفتی عکش عکش.و البته بعدشم گوشی رو گرفتی پرت کردی!  گوشت رو پرسینگ نکردیم شاهدختم و گوشواره ننداختیم. دلم آشوب میشه درد بکشی.بزرگ شدی خودت برو هرتعداد خواستی پرسینگ کن و گوشواره بنداز.    انگار یه پروانه ی خوشگلی که از پیله در اومده. واسه تو اسفند بریزم توی آتیش دون.  پ ن: سپی...
7 تير 1396

نهمین ماهگرد شاهدختم

نه ماهگیت مبارک عشق من.خوشکل خانوم باهوشم.برات بهترینها رو آرزو دارم.  این ماه واست تیرامیسو گردو درستیدم. روشم ژله بستم.خوشمزه شد.رفتیم خونه ی مادرجون و اونجا خوردیم.جای عمه جون ماریا خالی بود. بابایی هم پنجاه هزار ریخت به حسابت.راستی چند وقته بابایی دستشو بالا میبره میگه بزن قدش.شمام با هیجان کف دست کوچولوت رو محکم میکوبی به دستش.بزن قدشم یاد گرفتی. چندتا عکس توی خونه انداختیمو راهی شدیم. پ ن1:لطفاً در آینده که میخونی بخاطر اوج خلّاقیتم در تزیین مورد تمسخرت واقع نشم. وقت نداشتم بخدا پ ن2:شمع یادمان رفت. ببخشید.   ...
30 خرداد 1396

نخواب خانوم!

هنوز بیداریم! هنوز داری با عروسکات کشتی میگیری و باهاشون حرف میزنی.قبل از اذان صبح چندتا رشته خشکار درست کردم و با یه فنجون ترک خوردم. البته با چای بیشتر میچسبه ولی من به کافئین قوی نیاز داشتم که بتونم پا به پات بیدار بمونم.  عشقم دختر نازم چرا نمیخوابی زندگیم؟ قربون اطوارات برم شیطون بلای من.  بعد نوشت:بابایی گلی خوابوندت  ...
29 خرداد 1396

اولین نوزاد سیاسی تاریخ!

هیچوقت فکرشو نمیکردم معتاد به اپهای ارتباطی بشم اما با تاسف من هم چند ساعت از وقت عزیزمو صرف اینستا و تلگرام میکنم.این مدت هم که مباحث سیاسی داغ و غیر قابل گریزه.کنار خودم میخوابونمت و با هم اینستا گردی میکنیم . چندبار پستهای مربوط به ریس جمهور رو بلند خوندم و توضیحاتی راجبش بهت دادم شمام با دقت گوش میکردی. فکر نمیکردم درک کنی چی میگم! اما در کمال تعجب دیشب خونه ی مادرجون صدای امریکا داشت تصویر و سخنرانی روحانی رو پخش میکرد. رو دستای بابا علی ایستادی و خودتو سمت تی وی خم کردی و یهو با صدای بلند و تهاجمی گفتی دَدَدَدَ اَدَ اَدَ اَیَ اَیَ... داشتی مراتب اعتراضت به ریس جمهور و خط مش سیاسیت رو به سمع و نظر ما میرسوندی.صحنه ای بود که هم شوکه مون ...
27 خرداد 1396

شبانه ای آرام با طعم گس دریا

پریشب بعد از افطار به همراه هنگامه جون و همسرش راهی دریا شدیم.سکوت بود و شب و ماه قرص کامل و دریای مواج.آرامشی وصف نشدنی.فقط ما بودیمو کافه چی . شماهم صدفهای کوچولو رو لمس میکردی و ذوق زده میشدی.شب خوبی بود واسه همه مون. خیلی خندیدیم. من هم مقداری ساندویچ مرغ به همراه مخلفات تدارک دیدم. نزدیکیهای اذان صبح برگشتیم خونه. .عکسهامون در یک کافه ی چوبیه بی آلایش رو به دریا  بعدنوشت: کافه شامل چند آلاچیق چوبی بود و محصور شده در پارچه های رنگی زرد و آبی و قرمز.   عشق من مدتیه الو گفتن رو طی بازیهای شبانه یاد گرفتی. هر نوع گوشی یا کنترل وسایل برقی رو میچسبونی به گوشت و میگی اَیوو. دلمون واست ضعف میره. بغلت که میکنم یا م...
22 خرداد 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاهدختِ من می باشد